یک داستان از نماز

نماز عجیب:

 

منبع: (کتاب:درسنامه تبلیغی احکام -مولفین:حسن هرمز ُمحمود محمدی)

 

 

خدمت حضرت رسول خدا(ص) آمد ،حضرت فرمود با گوسفندات چه کردی؟.....  

عرض کرد ای رسول خدا داستان شگفت آوری برای آن هاست ،حضرت فرمود :چه قصه ای ؟عرض کرد ای رسول خدا در آن میان که به نماز ایستاده بودم ناگاه گرگی بر گوسفندان حمله کرد،به خود گفتم پروردگارا نمازم ،گوسفندانم ،شیطان بدلم افکند که ای اباذر کجایی تو؟ اگر گرگ ها بر گوسفندانت حمله کنند تو در نماز باشی ،تمام آن ها را نابود کنند و چیزی برای زندگی تو در دنیا به جا نمی ماند .

به شیطان گفتم توحید خدا و ایمان به محمد رسول خدا (ص) و دوستی برادرش آقای مردم ُعلی بن ابی طالب و دوستی امامان طاهرین و پاکیزگان از نسل علی  و دشمنی دشمنانشان برای من باقی می ماند و هر چه که از دنیا از دست برود بعد از این باطل است ،سپس مشغول نماز شدم ،گرگ آمد و گوسفندی را گرفت و رفت به طوری که من می دیدم ناگاه شیری به گرگ رو آورد و او را پاره کرد و دو نیم کرد و گوسفند را خلاص کرد و بلکه برگرداند .بعد فریاد زد ای اباذر سرگرم نمازت شو که همانا خدای سبحان مرا مامور نگهداری گوسفندان تو کرده تا زمانی که نمازت را بخوانی ،من مشغول نماز شدم .شگفتی مرا فرا گرفت که جز خدای سبحان کسی نمی دانست سپس شیر آمد و گفت برو به سوی محمد (ص)و از طرف من به او سلام برسان و به او خبر ده که همراه و صحابه ات را خدا گرامی داشت .شیری را موکل کرد برای نگهداری گوسفندانش ،سپس رسول خدا شادمان شد و اطرافیانش از شنیدن این قصه تعجب کرند.


اگر نه روی دل اندر برابرت دارم

                       من این نماز حساب نماز نشمارم

مراد من ز نماز آن بود که پنهانی

                      حدیث درد فراق تو با تو بگذارم

و گر نه این چه نمازی بود که من با تو

                      نشسته روی به محراب و دل بیازارم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.